قالب وبلاگ

تنـهـــایـی
 

نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود

چگونه سایهء سیاه سر کشم اسیر دست آفتاب می شود

نگاه کن تمام هستی ام خراب می شود

شراره ای مرا به کام می کشد

به اوج می برد مرا به دام می کشد

نگاه کن آسمان من پر از شهاب می شود

[ سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, ] [ 16:47 ] [ نیلـوفــــــر ] [ ]

وای که چقدر سر انگشت خسته بر بخار شیشهء این پنجره ها

کشیدم و تو نیامدی. نیامدی تا ببینی بی تو چه تنهاییم..

نیامدی تا شاید وجدانت راحت بماند... تا یادت نیاید روزگاری تمام

دنیایم بودی... اما تمام این ها باعث نخواهد شد تا تقدیر فراموش کند

بی مهریت را..

من شاید بتوانم باز هم سکوت کنم اما مطمئنم روزگار و بازی هایش

نه.. نگرانم , نگرانم برای روزهایی که می آیند از تو تاوان بگیرند.

نگرانم برای پشیمانی ات زمانی که هیچ سودی ندارد.

روزگار دردت کشیدنت برایم عذاب آور خواهد بود

اما روزها خواهند گذشت و تو , آری تو ! آنچه که به من بخشیدی

از دست دیگری باز پس خواهی گرفت. تو مرا فراموش خواهی کرد.

می دانم.

من منتظر شکستنت نیستم نفرین هم نمی کنم. به حرمت عشقی

که هرگز معنایش را ندانستی ! به خاطر اشک هایی که به من ارزانی

داشتی.

به خاطر خودت اما می دانم این برای فرار از سرنوشت کافی نیست..

نمی دانم هنوز هم مثل قدیم می خندی ؟ اینجا همیشه سرد

است.. همیشه.. همیشه..

حالم خوب نیست... اما هرگز گرمایی از وجودت طلب نخواهم کرد.

باورم بود کنارمی همیشه , باورت داشتم.

بودنت مهم ترین دلیل بودنم بود. تحسینت کردم نه آن گونه که

لایقش باشی ! اما چشمانم فقط تو را می دید..

تویی که امروز به جانم ضربه زدی و تنها رفتی بی من..

بمان و تجربه کن یاری دیگر را.. گرمی دستی دیگر را....

به خاطر نیاور مرا اگر اینگونه راحتی..

 

[ سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, ] [ 14:27 ] [ نیلـوفــــــر ] [ ]

این روزای تعطیلی هم گذشت.. تعطیلات عید هم تموم شد باز روز از نو روزی از نو,,,

الیته برای من که هیچ وقت فرقی نداشته من همهء روزام یکنواختو یکیه عید و عزام یکیه

عید امسال هم برام هیچ فرقی نداشت امروز هم مثلا آخرین روز تعطیلات یعنی سیزده به

در بود جایی نرفتم مثل همیشه خونه بودم تنها و ماتم زده نشستم به در و دیوار اتاقم

نگاه کردم.. هی روزگار چقدر تو تلخی حالم ازت به هم میخوره..

             

از من بگریزید که می خورده ام امروز

               با من منشینید که دیوانه ام امشب

                          ترسم که سر کوی تو را سیل بگیرد

                                   ای بی خبر از گریه ی مستانه ام امشب

                                              یک جرعه ی آن مست کند هر دو جهان را

                                                           چیزی که لبت ریخت به پیمانه ام امشب

                                                                            بی حاصلم از عمر گرانمایه فروغی

                                                                                        گر جان نرود در پی جانانه ام امشب

 

دلم گرفت از آسمون هم از زمین هم از زمون.. تو زندگیم چقدر غمه دلم گرفته از همه..

ای روزگار لعنتی تلخه بهت هر چی بگم.. من به زمینو آسمون دست رفاقت نمی دم..

امشب از اون شباست که من دوباره دیوونه بشم تو مستی و بی خبری اسیر میخونه

بشم..

امشب از اون شباست که من دلم می خواد داد بزنم تو شهر این غریبه ها دردمو فریاد

بزنم..

از ین همه در به دری تو قلب من قیامته.. چه فایده داره زندگی این انتهای طاقته..

از این همه در به دری به لب رسیده جون من.. به داد من نمیرسه خدای آسمون من..


تنم از بغض از هق هق گریه میلرزه حالم خوب نیست خدایا کمک میخوام ازت بیشتر از

این چشم انتطارم نزار.. روز سیزده به در جه روز نحسی بود شبش هم سنگین و سخته..

امشب خسته تر از همیشم..

[ یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:, ] [ 23:39 ] [ نیلـوفــــــر ] [ ]

آنــکـه مــسـت آمــد و دسـتـی بـه دل مـا زد و رفــت

 

در ایـن خـانـه نـدانــم بـه چـه سـودا زد و رفــت

 

خـواسـت تنــهایـی مـا را بـه رخ مـا بـکــشـد

 

طـعـنـه ای بر در ایـن خـانـهء تنــها زد و رفــت


[ یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:, ] [ 19:22 ] [ نیلـوفــــــر ] [ ]

گاهی وقتا موقع نوشتن یه نقطه میتونه بیانگر هزاران جمله ء نا گفته باشه

حرفایی که توی دلت مونده اما نمی تونی به زبون بیان کنی.

وقتی بغض راه گلوت رو میگیره..

وقتی اشک تو چشمات حلقه می زنه و تو میخوای یه جوری پنهون شون کنی

تنها راه چاره منتظر موندنه تا شب از راه برسه تا وقتی که همه بخوابن

اون وقتی که تنها شدی..تنهای تنها.. خودت . وجدانت

می دونم میدونی چه حس لطیفی داره..

اون وقتی که آدم بعداز خدا درد دلش رو واسه خودش میگه.. واسه دل خودش

وقتی حس می کنی به غیر از خودت و خدا دیگه هیچ کس حرفات رو نمی شنوه

چه لذتی داره حس پرواز تو آسمونی که میدونی مال خودته و هر کسی

رو که دلت بخواد می تونی توی اون دعوت به پرواز کنی

[ یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:, ] [ 3:27 ] [ نیلـوفــــــر ] [ ]

خبر به دور ترین نقطهء جهان برسد

نخواست او به من خستهء بی گمان برسد

شکنجه بیشتر این که پیش چشم خودت

کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد ؟

چه می کنی اگر او را خواستی یک عمر

به راحتی کسی از راه ناگهان برسد...

رها کنی برود از دلت جدا باشد

به آنکه دوست ترش داشته.. به آن برسد

رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند

خبر به دورترین نقطهء جهان برسد

گلایه نکنی بغض خویش را بخوری

که هق هق تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند که.. نه نفرین نمی کنم که مبادا

به او که عاشق او بوده ام زیان برسد

خدا کند فقط این عشق از سرم برود

خدا کند که فقط زود آن زمان برسد

[ شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, ] [ 16:51 ] [ نیلـوفــــــر ] [ ]

زمـان بـه مـن آمـوخـت کـه دسـت دادن مـعـنی رفـاقـت نیـسـت بـوسـیـدن

 

قـول مانـدن نیـسـت و عـشـق ورزیـدن ضـمـانـت تنــها شـدن نیـسـت.

 

[ جمعه 11 فروردين 1391برچسب:, ] [ 23:46 ] [ نیلـوفــــــر ] [ ]

                        

مانند گرد بادی پر از شن و خاک

و من آخرین برگ از یک درخت خشکیده

به سویم آمدی چنان مرا در هم پیچیدی

که فرصت دست و پا زدن را نیز از من گرفتی

به خود می گویم : این گرد باد مثل نسیمی خنک

بر تنهایی عمیقم چه خوش نشسته است !

اما تو همان گرد باد پر از شن و خاک.


[ جمعه 11 فروردين 1391برچسب:, ] [ 22:50 ] [ نیلـوفــــــر ] [ ]

از موقعی که خودمو شناختم همیشه تنها بودم آدمای زیادی دورو برم بودن و

هستند اما همشون رهگذر.. همیشه تنها.... تنهای تنها..

چقدر سخته همیشه تنها گریه کنی حتی تنها بخندی , هیچ کسو نداشته باشی

باهاش حرف بزنی باهات همراه باشه..

هر کسی یه سر نوشتی داره اینم سرنوشت منه ( تنها بودن )

هیچ کس نیست دلداریم بده که غصه نخور همه چی درست میشه

همیشه خودم باید خودمو دلداری بدم خودم اشکامو پاک کنم..

   

    آنقدر تنهایم که اگر تنهایی هم تنهایم بگذارد دیگر تنهای تنها می شوم

 

خودم با خودم حرف می زنم به دلم میگم غصه نخور , بهونه نگیر , سخت نگیر اون

بالا خدا هست داره تورو می بینه یه روز کمکت می کنه یه روز بهت نگاه می کنه

دستتو می گیره. اما بازم هیچ اتفاقی نمیفته خدا از خودش هیچ اثری بهم نشون

نمیده. نمیدونم شاید هنوز وقتش نرسیده شاید هنوز باید در انتظار باشم

تو بهار جوونی خزون شدم...

به قول جهان خدا بیامرز که میخونه..

( ای دل دیگه بالو پر نداری / داری پیر مشیو خبر نداری ) واقعا که زیبا خونده...

 

شاید آن روز که "سهراب" نوشت تا شقایق هست زندگی باید کرد خبر از دل پر درد

گل یاس نداشت باید اینگونه نوشت هر گلی هستی چه شقایق چه گل پیچکو یاس

زندگی اجبار است..

 

تنها چیزی که می تونم بگم اینه که چه بخوام چه نخوام باید بسوزم و بسازم..

     

      زندگی کردن من مردن تدریجی بود / آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم

 

به امید روزی که خدا دلش به رحم بیاد و برام کاری کنه..

 

[ پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, ] [ 21:18 ] [ نیلـوفــــــر ] [ ]

بـه بـاغـچـه نـگـاه مـیـکـنـم بـه طـراوتـی کـه از آسـمـان لـبـریـز بـاغـچـه شـده اسـت.

 

انـگـار نـه انـگـار کـه هـمـیـن چـنـد وقـت پـیـش بـوی مـرگ بـاغـچـهء کوچـک

 

خـانـه مـان پـر کـرده بـود. نـه گـلـی.. نـه سـبـزی بـرگـی..

 

رویـش را بـا تـمـام وجـودم احـسـاس مـی کـنـم. تـولـد دوبـارهء بـاغـچـه

 

مـرا بـه فـکـر وا مـی دارد.. بـایـد بـرخـیـزم.. بـایـد بـرخـیـزم..

 

" بـــوی بــهـار "

 

چـقـدر پـرنـده مـی بـارد

 

روی شـانـهء درخـت

 

و مـن

 

بیــدار مـی شـوم

 

بـا پـچ پـچ کـفـشـدوزک هـا

 

لا بـه لای بـاغ

 

پـرسـه مـی زنـم

 

پیـراهـنـم بـوی بـهـار مـی گــیـرد

 

 

[ پنج شنبه 9 فروردين 1391برچسب:, ] [ 23:54 ] [ نیلـوفــــــر ] [ ]

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

گل نیلوفر در مرداب می روید تا همه بدانند در سختیها باید زیباترینها را بیافرینند.. روزگارتان نیلوفری
نويسندگان
لینک دوستان

امکانات وب

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 267
بازدید کل : 35204
تعداد مطالب : 43
تعداد نظرات : 425
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->